• ثبت ۷۴ پرژوه سوادکوه در سامانه منتاک
  • ۳۰۰ زائر سوادکوهی به راهیان نور اعزام می شوند
  • ۹۵۰ پروژه عمرانی افتتاح می شود
  • بهار در زمستان با ملتی برای تمدن ساز
  • انقلاب اسلامی ،استبداد را سرنگون کرد
  • اتحاد ملت ایرانی در برابر تهدیدات خارجی
  • پیام تبریک سرپرست فرمانداری شهرستان سوادکوه بمناسبت آغاز دهه فجر انقلاب اسلامی
  • تبعات پسروی دریای خزر بر نیروگاه نکا
  • بازنگری جنایات پهلوی و دستاوردهای انقلاب
  • رژه موتوری و خودرویی در آغاز دهه فجر
  • دستاورد های زنان ایرانی مهر باطلی بر ادعاهای غرب
  • جاده های شمال زیر بار محدودیت های ترافیکی
  • جبهه مقاومت بر پایه عقلانیت و ایمان استوار است
  • اینجا آب نیست…
  • بازتاب متفاوت جشن انقلاب در فضای مجازی
  • راه اندازی سایت فجر علویان در دهه فجر
  • نمای برفی از روستای فلورد
  • بعثت و مذاکره
  • بعثت؛ آغاز فصل نوین در تاریخ بشریت
  • مالک علوم، فاتح قلوب
  • دسته روی روز شهادت حضرت موسی بن جعفر(ع) در شهرستان سوادکوه
  • مازندران سبز،سیاه می شود
  • امام موسی کاظم؛مظهر انسانیت و اخلاق
  • پل سفید در آغوش زمستان
  • نگاه خوشبینانه به آینده با توان داخلی
  • تکریم و معارفه رئیس اداره آب و فاضلاب شهرستان سوادکوه
  • عطر گل کارآفرینی با حمایت بسیج
  • تخصیص اعتبار ۶۰۰ میلیارد تومانی پل سفید
  • آمریکا و اسرائیل بزرگترین شکست را تجربه کردند
  • لزوم وفاق در انتصابات مازندران
  • ۱ دی ۱۴۰۳؛ ساعت ۲:۰۶
    کد خبر: 3688
    بازدید: 0 views
    خاطره شب یلدای

     

    خاطره شب یلدای از زبان سر کار خانم امروانی دلاور زن بسیجی سوادکوهی 🌸

     

    فاطمه خانم، یکی از هزاران زنی بود که در پشت جبهه‌ها جانانه می‌جنگید. اون شب یلدا، مثل هر شب دیگه، مشغول دوختن لباس برای رزمنده‌ها بود. نخ و سوزن تو دستش، نگاهش به عکس پسری که رفته بود جبهه دوخته بود. لبخند تلخی زد. یادش اومد پارسال همین موقع، پسرش با ذوق براش انار پوست می‌کند و هندونه می‌آورد. امسال اما، جای خالی‌اش توی خونه عمیق‌تر از همیشه حس می‌شد.

    با صدای آژیر خطر، همه چیز زیر و رو شد. فاطمه خانم بدون لحظه ای درنگ، لباس‌های نیمه‌کاره‌اش را کنار گذاشت و به پناهگاه رفت. دلش نمی‌خواست به پسرش فکر کنه، اما نمی‌تونست هم. توی پناهگاه، زن‌های دیگه هم بودن. هر کدومشون داستانی داشتند. یکی پسرش زخمی شده بود، یکی دیگه شوهرش اسیر بود. همه با هم گریه می‌کردند و دعا می‌کردند.

    وقتی آژیر خطر قطع شد، فاطمه خانم به کارش برگشت. انگار نه انگار که چند دقیقه پیش مرگ رو به چشم دیده. با همون دقت و سرعت قبلی، لباس‌ها رو میدوخت. می‌گفت: “هر کدوم از این لباس‌ها، یه جونیه که باید زودتر به دست رزمنده‌ها برسه.”

    شب یلدا، طولانی‌ترین شب سال، برای فاطمه خانم و زن‌های دیگه مثل یک سال گذشت. اما اونا تسلیم نشدن. با امید به پیروزی، به کارشون ادامه دادن.



    بر چسب ها:
    

    نظر شما:

    1- گزینه های ستاره دار الزامی می باشند.
    2- ایمیل شما نمایش داده نمی شود.
    3- لطفا جهت دریافت پاسخ نظر خود حتما ایمیل خود را بصورت صحیح وارد نمائید.
    4- لطفا نظر خود را به صورت فارسي تايپ نماييد.
    5- نظري که حاوي هر گونه توهين باشد، انتشار داده نمي‌شود.
    نام *
    ایمیل *