به دیدار مادر شهید میروم از پیچ و تاب جاده میگذرم، ابتدا رهسپار گلزار شهدا روستای پیر نعیم میشوم، آنجا مزار نمادین شهید میرزایی به چشم میخورد مزاری که شب جمعهها مرهم دل بیقرار مادر، خواهران و برادر شهید بود. مزار شهید در حال آماده سازی است ، مردم در حال نصب داربست برای پذیرایی از مهمانان روز جمعه هستند.
منزل پدری شهید میرزایی روبه روی گلزار شهدا و نقلی است، زنگ خانه را میزنیم جمعیتی درون حیاط و اتاق دور تا دور مادر شهید نشستهاند تمثال سردار شهید سلیمانی در ورودی ایوان نصب شده است.
*مادران انتظار، که داغ گمگشتهای به دل دارند
کنار منور رستمی مادر شهید مینشینم شروع به حرف زدن میکنم، چشم به جمعیت دارم میبینم که لشکر اشک بارها در چشم مادران نشسته در جمع میدود، چشمه میشود و می جوشد، سیل میشود و فرو می ریزد از روی چانهها، تازه آنجا است که متوجه میشوم در این اتاق، خانواده سه شهید مفقودالاثر نشستهاند و زمانی که با خواهر شهید میرزایی، که مادر شهید فضلی از شهدای طلبه هشت سال دفاع مقدس است چشم در چشم میشوم نفس در سینهام حبس شود، این خانه روایت دیگری از زینب و کربلا را به تصویر میکشد. همه این جمع داغ به دل دارند فراق را خوب میفهمند. مادران انتظار، که داغ گمگشتهای به دل دارند و مفقود است، که میان زندگی و مرگ معلق است.
منور زیر این درد فراق کمر خم کرده، دور چشمهای سیاهش چین افتاده و چهرهاش شکسته، چشمهای او دیگر سو ندارند. او درد مادران انتظاران را در چهره دارد، او اصلا خودِ درد است، خودِ صبر، مادر انتظار است خواهران و خاله شهید که خود نیز مادر شهید است همه جنس انتظار را دارند . چشمها و موهایی که اشک آنها را سفید کرده است .
مادر شهید نجوا گونه برای پسر تازه از راه رسیدهاش مویه میکند، زهرا نوه خانواده کنار مادر بزرگ مینشیند تا او را یاری کند مادر شهید به سختی پاسخ میدهد رمضانعلی فرزند آخر خانواده بود او چهار خواهر و یک برادر دارد و زمانی که برادر در جبهه ها بوده بعنوان پاسدار وظیفه راهی جنوب میشود و دیگر هیچ گاه برنگشت .
این طور به نظر می رسد که زندگی خانواده میرزایی از عملیات بدر شروع میشود، از اسفند ۶۳ یعنی ۱۹ سالگی رمضانعلی . عذرا میرزایی خواهر شهید از پایان چشم انتظاری ۳۸ ساله میگوید از زجر و داغ فراقی که به وصال رسید از پدرش که غم دوری فرزند را تاب نیاورد ،و پی هر روایت را میگرفت به جنوب و سردخانهها میرفت و دست خالی میماند. رمضانعلی او ناپیدا بود. رادیو کوچک جیبی که پدر با خود به صحرا میبرد تا شاید نام رمضانعلی را در لیست اسرا بشنود اما نام پسرش در لیست اسیران جنگی هم نبود…. کمکم نام او را گذاشتند مفقودالجسد ، پدری سرگشته و چشم به راه، که با هر صدای زنگ از جا میپرید و با اندک خبری به وجد میآمد تا اینکه غم سالیان انتظار سایه افکند روی جسمش و در اثر بیماری به فرزند شهیدش پیوست قبل از اینکه انتظار به پایان برسد.
*فکر نکنید پشیمانیم، فقط دلتنگیم
فاطمه میرزایی مادر طلبه شهید مکائیل فضلی و خواهر شهید رمضانعلی میرزایی با یاد آوری خاطرات شهید با گوشه چارقد اشکها را پاک میکند و میگوید پسرم پنج ماه بعد از اینکه برادرم عازم شد و خبری از او نرسید رفت تا خبری از دایی گمشده بیاورد اما داغی دیگر بر دل ما گذاشت.
فاطمه رو میکند به ما دانه اشک را از دنباله مژههایش میچیند، گلویی صاف میکند و میگوید فکر نکنید پشیمانیم، فقط دلتنگیم، سالها چشم به راه ، منتظر ، پسر و برادرم برای کشور جنگیدهاند ، برای دین، برای ناموس، ولی ما با دلتنگی و بیقراری شب ها سر بر بالین گذاشتیم. زمانی که خبر شهادت پسرم را دادند و پیکر ش را به مسجد آزادمهر انتقال دادند سراسیمه به بیرون دویدم
نام برادر و پسر خالههایم را فریاد میزدم غم برادر و فرزندم قلب مرا به آتش کشید ، اشک امان فاطمه را میبُرد. پسرش جلو میآید تا آرامش کند. شانههایش را میگیرد، دست زیر چانهاش میگذارد و تکانش میدهد که به خود بیاید، ولی او غافل از خویشتن است. او ۳۸ سال است اینچنین است. تلنگری که میخورد عنان صبر از کف میدهد.
وقتی مقابل کلثوم میرزایی خواهر دیگر شهید مینشینم اشک میدود توی چشمهایش، بغض گلوگیرش میشود و به هم میریزد. او ما را میبرد به ۳۸ سال قبل، زمانی که برای رمضانعلی به خواستگاری میروند و دختر مورد علاقه او را نشان میکنند، آه میکشد از یادآوری آن لحظات دستانش به لرزه می افتد و ادامه می دهد برادرم که از جواب مثبت نامزدش مطمن می شود راهی جبهه شد. ما خود را برای جشن عقدکنان رمضانعلی آماده کردیم آینه شعمدان ،سرویس طلا و لوازم سفره عقد محیا کردیم تا زمانی که بر میگردد جشن عقد و عروسی برپا کنیم ولی هیچ گاه تصویر برادرم و نامزدش در آینه شعمدان قرار نگرفت و سفره عقدی پهن نشد و این برگشت ۳۸ سال طول کشید.
اهالی خانه چای را بفرما میزنند. چنان غم این خانه سنگین است که چای سرد میشود ، ولی هنوز خوش عطراست. مادران عکس نقاشی شده چهره رمضانعلی و مکائیل را در دست دارند ، مادر قربان و صدقهاش میرود، به سر و گوشش دست میکشد و زیرلب نجوایی میکند.
هدیه بزرگی خاله شهید که خود مادر شهیدعلیرضا عطایی است، هفت سال طعم تلخ انتظار را چشیده در جمع نشسته و همراه با خواهر بیتابی میکند، فرزند دلبنش دانشجوی بسیجی داوطلب بوده که سال ۶۶ به شهادت رسید و هفت سال بعد پیکرش را آورند او از خواهر دیگر خود میگوید که زور فراق از صبر او بیشتر بود و با چشم انتظاری به دیار حق شتافت و هیچگاه بیتابیاش تمام نشد. سه پسرخاله که در این خانواده مفقود الجسد بودند یکی بعد هفت سال، دیگری بعد ۳۸ سال برگشته و آن یکی هنوز داغ فراق را بر دل خانواده گذاشته است و با آمدن رمضانعلی باز هم این انتظار پایان نیافته است.
تاجی میرزایی خواهر شهید ادامه میدهد مادر، خالهها و خواهرانم تا وقتی که پای رفتن داشتن دنبال پیکر شهدای گمنام، در مراسم تشییعشان شرکت میکردند . اما الان دیگر درد پاها نمیگذارد و نمیتوانند بروند.
قد همگی خمیده، عصا به دست و با زحمت راه میروند. خیلی بیشتر از سن شکسته شدهاند. عزیز از دست داده خبر دارد از شکستگی جسم و روح این خانواده.
*هیچگاه نتوانستم با او خدا حافظی کنم
علی میرزایی تنها برادر شهید میگوید برادرم ۱۹ ساله بود که به جبهه اعزام شد و زمان اعزام بنده در جبهه بودم و هیچگاه نتوانستم با او خدا حافظی کنم برادرم بعنوان بسیجی در دفاع از حمله منافقان به جنگل نیز حضور داشت. چین و چروک انتظار، چهره برادر را شکسته . در حالیکه دستانش میلرزد. در سوالاتم دقیق میشود و گاهی میخواهد سوالاتم را برایش تکرار کنم.
*وقتی منتظری، مفهوم زمان برایت متفاوت میشود
زهرا میرزایی نوه خانواده شهید میرزایی ۴۰ سال دارد که با انتظار خانواده قد کشیده و رشد کرده است ، از ۳۸ سال انتظار برای رسیدن یک نشانه یا پلاک از شهید میگوید و آرام با همان مهربانی ادامه میدهد: خدا میداند که چقدر سخت گذشت . پدر برزرگم آنقدر برای یافتن عمو به این طرف و آن طرف رفته و سراغ گرفتهو آنقدر به مناطق جنگی و جبهههای جنوب رفت تا توانش از بین رفت اگر بخواهیم یک تصویر برای توصیف حال و روز مادران شهدای مفقودالاثر نشان بدهیم، همین اتاق و این جمع نمایان گر این بی قراری هاست . اکنون انتظار ما از نسل جوان و مردم پایبندی به خون شهداست.
او به چهره مادر بزرگ نگاه می کند و زمزمه می کند وقتی منتظری، مفهوم زمان برایت متفاوت میشود. هر بار که میدانستیم شهید گمنام آوردهاند با شتاب و امید میرفتیم، عکس عمو را هم میبردیم تا شاید نشانی از او پیدا کنم، ۳۸ سال همینطوری دنبالش دویدیم. میگوییم دویدیم، چون برای دیدنش و نوازشش و حتی استخوانهایش هم عجله داشتیم. عاشق که باشی برای دیدن عشقت اصلا نمیتوانی راه بروی و ناخودآگاه میدوی. آنقدر میدوی تا بالاخره برسی به آنچه می خواهی .» این مادران شهدایی که امروز با عصا راه می روند یا مانند مادر بزرگم کمر خم کرده اند ۳۸ سال کارشان همین بود، تابلوی عکس پسرشان را بردارند ، چادر را سر کنند و در میان تابوتهای شهدای گمنامی که تشییع میشوند دنبال گمنام خودشان بگردند . و بی صدا گریه کنند اصلا جنس اشکهای مادران منتظر با اشکهای دیگران متفاوت است. بیقراریاش شهره میشود.
او با یاد آوری دوران کودکی ادامه می دهد : پدر بزرگم به خانه قدیمی به وسایل پسرش دست نزده، خانه را همان شکلی نگه داشته، و حتی دروازه ای برای آن نساخته اند مادر بزرگم هر گاه بیقرار میشود به خانه قدیمی میرود مینشیند با عکس شهید درد دل میکند، لباسهایش را بو میکند. در تمام این سالها هیچگاه شبی را دور از خانه نبود، دلهره داشت از اینکه شبی یا نصف شبی خبری از یوسف گم شده برسد و او در خانه نباشد.
مثل روز روشن است که بیخبری برای مادران شهدا بدترین خبر است. شاید برخی بگویند که این مادران دیگر عادت کردهاند و خو گرفتهاند به این فراق. اما مگر کسی به درد کشیدن عادت میکند، بهخصوص اگر مادر باشد و چشمبهراه فرزند…+
وقتی خبر آوردند پیکر شهید پیدا شد مادر رمضانعلی گفت خدایا شکرت فرزندم برگشت و خواهران اشک شوق ریختند.
*حضرت زهرا (س) صدای نالههای این مادر را در فراق فرزند پاسخ داد
بسیجی ابراهیم رضایی که به دیدار مادر شهید آمده به ما میگوید چند ماه پیش شهید خوشنامی برای تدفین در آلاشت وارد سوادکوه شده بود را به منزل شهید میرزایی آوردیم آن روز مادر شهید تابوت شهید را در آغوش میفشرد و ناله میکرد و او را فرزند خود میدانست امروز که پس از چند ماه خبر تفحص شهید میرزایی را شنیدم آن تصویر در ذهنم تداعی شد. که حضرت زهرا (س) صدای نالههای این مادر را در فراق فرزند پاسخ داده و دعایش مستجاب شد.
* ۳۸سال درد بیخبری با به آغوش کشیدن پایان یافت
محمدباقر قزلباش فرمانده ناحیه مقاومت بسیج شهرستان سوادکوه با اشاره به شناسایی پیکر پاسدار وظیفه شهید رمضانعلی میرزایی اظهار کرد : پیکر این شهید چندی پیش در جریان تفحص پیکر های مطهر شهید توسط کمیته جستوجوی مفقودین کشف و به میهن اسلامی بازگشت.
وی افزود: رمضانعلی میرزایی از لشکر ۲۵ کربلا که در ۱۲ اسفند ماه ۱۳۶۳ به عنوان پاسدار وظیفه از روستای پیرنعیم در جبهه حضور یافت و در جزیره مجنون در عملیات بدر به درجع رفیع شهادت نایل آمد .
در مراسم وداع که در استانه امام زاده عبدالحق شهر زیراب برگزار شد همه این چشمانتظاریها، امیدها، عشقها و درد ورنجها را هنگام به آغوش کشیدن پیکر شهید توسط مادر برای همیشه در قاب تصاویر دوربینها ماندگار کرده است. تمام ۳۸ سال درد بیخبری با این به آغوش کشیدن پایان یافت و کربلا و زینب را بار دیگر یادآوری کرد.
مادری که از عملیات بدر تا الان در خانهاش را نبسته بود تا شاید روزی خبری برایش بیاورند. خانهای که خیلی قدیمی شده بود را همانگونه نگه داشت چرا که پسرش آن نشانی را داشت و آنجا را خوب میشناخت. امروز جمعه ۸ مهر ۱۴۰۱ بعد از ۳۸ سال میزبان رمضانعلی شد و در میان انبوهی از جمعیت و دود و اسپند پیکر شهید هشت سال دفاع مقدس پاسدار وظیفه رمضانعلی میرزایی وارد زادگاهش روستای پیر نعیم شد تمام مردم سوادکوه برای به پایان رسیدن ۳۸ سال صبوری و تحمل داغ فراق این خانواده اشک ریختند.
مادران شهدا در این جمعیت که با عشق به فرزندانشان آنها را رهسپار میدان جهاد کردند امروز نه در نگاهشان و نه در کلامشان رنگی از توقع وجود ندارد و همگی میگویند فرزندانمان را در راه خدا دادیم….
نظر شما:
1- گزینه های ستاره دار الزامی می باشند.2- ایمیل شما نمایش داده نمی شود.
3- لطفا جهت دریافت پاسخ نظر خود حتما ایمیل خود را بصورت صحیح وارد نمائید.
4- لطفا نظر خود را به صورت فارسي تايپ نماييد.
5- نظري که حاوي هر گونه توهين باشد، انتشار داده نميشود.